به صداقت باران -As Honest as the Rain

 

به صداقت باران –As Honest as the Rain

——————————————————————-

فارسی—————— Englishــــــــــــــــــــــــــ

به صداقت باران
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما از اتاق های آینه
ما از صداقت شمع

ما از عطوفت باران
و از طریقت عشق
با کوله باری تهی از
حیله و کین
قدم به روز نهادیم

 

As Honest as the Rain

 

We entered the day

From the rooms filled with mirrors

From the candles radiating honesty

From the rain pouring tenderness

Through love

And Unloaded from all the deceit and hatred

******

 

**

 

پخش فایل صوتی

رفیق آسیایی

رفیق آسیایی
ـــــــــــــــ

من و این روز های بارانی
من و این سکوت طولانی
از کدامین بهشت آمده ای
ای سرود سرخ کوبانی
برتر از همیشه در تاریخ
تا نهایت در اوج می مانی
من سکوتم همیشه پر بود از
درد های بزرگ انسانی
ای رفیق آسیایی من
ای غرور و نماد ربانی
تا کجا جنگ ما را برد
بی دلیل و اساس و برهانی
دلخوشی حق ماست پس اکنون
وقت آن است سر بجنبانی
شعله های نفاق را برچین
از میان عرب، کرد ، ایرانی
باز باید جهان خود را ساخت
بی حضور سلاح و خفتانی
من بهارم همیشه بازانم
در شب تلخ و یاس و ویرانی
از سکوت ساز ها هراسم نیست
ترسم از سقوط و خانخانی.

 

دکلمه شعر 

دانلود دکلمه

فایل تصویری اجرا شده در دانمارک

شب نبلوفری

شب نبلوفری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گاه و بی گاه مرا در شب نیلوفریت مهمان شو
شب به موت است بیا رب سحرگاهان شو
سیب ممنوعه ی من مومن بی رب و نیاز
برکن آن جامه و عریانی بی پایان شو
رخ نمودی به من و سخت شکستی همه ابیات غزل
ساقی مقتدرم باش و مرا سلسله هم پیمان شو
جام در دست من و حسرت دیدارم باقیست
پشت این پنجره بنشین ومرا رشک خوش بتان شو
نام نیکم که نبردند به یاد این مردم
لااقل باش و به خوش نامی من امکان شو
خال لب های تو در جنگل جانم جا ماند
پرده بگشا و سفیر خبر از بادیه ی جانان شو
مرد بد نام من و قصه پریشانی تو
باز این هم کنم انکار تو دست افشان شو

 

فایل تصویری – اجرا شده در خانه همدلان دانمارک

مناظره های عاشقانه

مناظره های عاشقانه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عاشق:

منم محکوم یک عشق و تویی مامور زندانی
بـرای عشق ما شـاید نـداری میـل چــندانی
تو را من یاد می دارم به وقت شور و عشق خود
ولی وقتی که غمگینم ، منم گریان تو خـــندانی
در این سرداب بی نورم تو را می جویم امــا تو
جدا از غصه های من به دور از شهر رنــــدانی
دم گرمم نبود از من تو دادی این شهامت را
وگر نه دم به دم بودم جگر با زخم دندانی

معشوق:

اگر مامور زندانم اگر خوشحال و خـــــــندانم
تو را من دوست می دارم غم و درد تو را دانم
نگو از من جدایی تو رها از غصه هــــــــای من
غم و درد تو بر جانم که من خود را تو می دانم
اگر زندانیت کردم حصـــار عشق دورت بود
حصار عشق من بودم که اندر حفظ این جامم
طریق و رسم گم کردی نکردی شکر این کارم
ولی من اندکی راندم نظر بر عقل و وجـــــدانم

در جدال با خویشتن

در جدال با خویشتن

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیده بگشا که من از خویشتن عریان شده ام

کنده ام کوه و به مقصود تو قربان شده ام

خط و خودکار چو موی تو پراکنده و من

در مضامین ادب شعر پریشان شده ام

بر تمنای بت روی تو ایمانم رفت

کافرم لیک به چشم تو مسلمان شده ام

با تو ترسا شده ام یا که به دین دگرم

زآتش عشق تو در مسلک گبران شده ام

گر چه در خویشتن آرام به حی و نَفسَم

لیک در خود به یقین هر چه تویی، آن شده ام

من در افسوس تو و تو تن عریان محال

سالک راه تو ام اُسوه ی انسان شده ام

مولوی جام به دست از پی من می رقصد

شمس در شمس چنین صوفی رقصان شده ام

مثل یک کودک وامانده ی در حال فرار

می گریزم به تو از خویش که جنبان شده ام (1)

پیر عشقم ولی انگار که بازیچه ی این تعمیدم

که در این سلسله همصحبت صنعان شده ام

هر دم از قهر تو در خویش شدم ، رنجیدم

رفتم از کوی تو بسیار و پشیمان شده ام

حال خوب و دل بشاش، همین ما رابس

غیر از آیین تو من ، تارک ایمان شده ام

 

 

دکلمه شعر با صدای بانو کامران

دانلود دکلمه

پریشانی

پریشانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
پریشان ماه می گرید به حال خفتگان امشب
شبی که اشک می بارد به بزم دیدگان امشب
شب سرد سیه پوشان فراق تلخ می نوشان
قلندر خواب می ماند به تقدیر زمان امشب
به بغض ناله های من سرود مرگ می پیچد
که این شاید کند تسکین ، غم دلمردگان امشب
کبوتر های عاشق را که مست از ساز بارانند
طنین مرگزا دارد پر پروازشان امشب
به ناقوس کلیسایی که شب را سردتر سازد
صدایی تازه می غرد که او رفت از میان امشب
مرا پاییز و بی برگی که بر هر کس غمی آرد
کمین افکنده در پایم به بازی در میان امشب
وجود گرم آن ناجی که بر قلبم فرود آمد
درخشان از صفای دل رود در آسمان امشب
به خورشید نگاه او فروزان شد دل ساقی
که از می های پی در پی بسوزد استخوان امشب
غم خود را فراموشم به امید بهاری نو
که خضرایی دگر روید از این فکر و گمان امشب
به تسکین شقایق ها دل مجروح و تبدارم
سرودی شاد می خواند ، شده آوازه خوان امشب
چنین شعری سرودم من به گوش قلب یک عاشق
که بعد از مرگ دلدارم سرود غم مخوان امشب
دگر جانبخش بی جامم مرا یاری نمی جوید
که جان تازه ای بخشم به یار مهربان امشب
به روی کاغذ بی جان که هر دم جان به او بخشم
کشیدم من به دست خود خطوطی بی نشان امشب
قلم در دست من یک دم صدای سوز بر سر داد
فغان ناله های من در او کرد آشیان امشب
به هر خطی پریرویی گمارد این قلم هر دم
به موج این پریرویان نهادم قمریان امشب
پدر گوید که من مَردَم نباید گریه سر دارم
به حرف او دگر مردی ندیدم در جهان امشب
به دستم نای خشکیده به قلبم غصه ها پنهان
سرآغاز وجودم را نوشتم زیر آن امشب
هزار و سیصد و شصتم ، شب سرد زمستانی
همان شب گوییا کرده سقوط از بیکران امشب
به مرگی سخت اجباری که شکرش را به جا آرم
چنین پیدا شد آن شب هم که گشته داستان امشب
سکوت حاصل کنم هر دم به هنگام جدایی ها
بهار دیگری بینم در آغوش خزان امشب.

 

دکلمه شعر با صدای بانو سودابه کامران

دانلود دکلمه